جدول جو
جدول جو

معنی نیم زنگی - جستجوی لغت در جدول جو

نیم زنگی(زَ)
سیه چرده. کبود. در بیت زیر مقصود سپهر است:
ازین ابلق سوار نیم زنگی
که در زیر ابلقی دارد دورنگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
ظرفی که کمان را در آن می گذارند، قربان، ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ زَ)
دهی از بخش زرین آباد شهرستان ایلام که در 6 هزارگزی خاورپهله، کنار راه مالرو دهلران واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه میسنه. محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
برانگیختن نزاع و خصومت. (ناظم الاطباء). عمل نیش زن. رجوع به نیش زن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگ باخته. (غیاث اللغات) (آنندراج). کم رنگ. (فرهنگ فارسی معین). نه سیر و نه روشن. رنگ میانۀ سیر و روشن. (یادداشت مؤلف) ، ناقص. ناتمام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) ، رنگ ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
که اندکی می لنگد. کندرفتار:
سخن بین که با مرکب نیم لنگ
چگونه برون آمد از راه تنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
کمان دان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). قربان. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (جهانگیری). قربان کمان. (رشیدی) (آنندراج) (غیاث اللغات). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری). قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. (برهان قاطع). جای کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه) (حاشیۀ وحید بر شرفنامه) :
به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو.
فرخی (از فرهنگ اسدی).
از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ
ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ.
فرخی (از یادداشت مؤلف).
ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی
بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ.
معزی.
هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. (تاریخ بیهقی ص 290). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. (تاریخ بیهقی ص 451).
همه ساز لشکر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه و نیم لنگ.
نظامی.
، کمان. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ شاهنامه) (آنندراج) :
به یک تیر پای فلک شل کند
اگر برگشاید به کین نیم لنگ.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، ترکش. تیردان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رعنا. خوب. زیبا. (جهانگیری). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید:
ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی
کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ.
لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یک عدل بار که نصف خروار باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود، خوب. خوش. زیبا. (برهان قاطع). رجوع به لغت بعدی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از زن کمتر:
پرستنده را گفت کای نیم زن
نه زن داشت این دلو و چرخ و رسن.
فردوسی.
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
و آنکه بگوید بکند نیمه مرد
آنکه نه گوید نه کند زن بود
نیم زن است آنکه بگفت و نکرد.
شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت بیم زده. وحشت زدگی. ترسیدگی
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ زَ)
نعل شام. کنایه از ماه است. (آنندراج) :
که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد
فلک نعل زنگی در آتش نهاد.
نظامی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ زَ)
دیری است نزدیک شهر رها. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم رنگ
تصویر نیم رنگ
رنگ باخته کم رنگ، ناتمام ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
آلتی که کمان را در آن جای دهند کمان دان: (و دو هزار (غلام) با کلاه چهار بر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغاونیم لنگ بر میان بسته)، ترکش تیردان. یک عدل بار که که نصف خروار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم لنگ
تصویر نیم لنگ
((لَ))
کمان دان، غلاف کمان، ترکش، تیردان
فرهنگ فارسی معین
سنتی در واحد اندازه گیری سنتی در تقسیم گوشت گاو که براساس
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه باز
فرهنگ گویش مازندرانی